سبد خرید0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

logo-ppt90 new

گفتگو با آذر میرزایی و کیوان بهرام‌پور، یازده آذر پارسال در صفحه مردم روزنامه قدس چاپ شد. زوج تحصیل کرده ای که استادی دانشگاه را رها کرده و دل به ارامش کلبه ای ایرانی در روستای خور و بیابانک بسته اند. اینجا خلاصه‌ ای از اصل ماجرا بیان می شود.

آذر و کیوان را پارسال دیدم؛ در روستای تاریخی «ایراج». آن‌ها دو، سه سال پیش از آن به این روستا مهاجرت کرده بودند.

درباره‌شان می‌توانم خیلی خلاصه بگویم: آذر، سال‌های پیش، رتبه هشت کنکور شده، بعد هم تا ارشد معماری خوانده و مشغول به تدریس شده در یکی از دانشگاه‌های تهران. کیوان هم یک آدم فنی تمام‌عیار است که همه کاری را تجربه کرده.

آذر و کیوان تا همین چند سال پیش ساکن کرج بوده‌اند. آن سال‌ها، آذر قرار بوده برای مرمت یک پل تاریخی از طرف شرکت معروف «عمارت خورشید» برود عراق. در همین لابه‌لا اما، تقدیر این شده که همراه جمعی از دانشجوها بیاید «ایراج» و اینجا پاگیر شود.


حالا خانه آن‌ها وسط بافت تاریخی روستاست. وسط حیاطشان یک حوض و باغچه سنگی دارند و یک ایوان خوش‌ترکیب. حیاطشان هم این‌قدر فراخ هست که بشود یک آبی خوش‌رنگ را بالای آن دید. کیوان بیشتر به ساخت در و پنجره خانه‌های تاریخی سرگرم است و آذر همه کاری می‌کند؛ از خانه‌داری و پته‌دوزی تا پژوهش روی بافت تاریخی و جعبه‌سازی.

از آذر پرسیدم: «مهاجرت به روستا سخت نبود؟ واقعا تدریس در دانشگاه را کنار گذاشتید؟» گفت: «من اینجوری فکر نمی‌کنم که چیزی را از دست داده‌ام. برعکس، ما حالا چیزهای جدیدی را تجربه کرده‌ایم.

البته معلوم نیست در آینده چه اتفاقاتی بیفتد. همانطور که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم بیاییم روستا. حالا ولی خیلی چیزها داریم؛ یک خانه تاریخی بزرگ، یک آسمان که همیشه آبی است و خنده‌های عموحسین. اینجا که باشید، از خنده‌های عموحسین، همسایه پیرتان، هم لذت می‌برید. اصلا ما گاهی وقت‌ها می‌رویم پیشش که برایمان بخندد…»

? & ✍? : مسعود نبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *